شب عروسیه... آخر شبه...

خیلی سرو صدا هست ... میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر جی منتظر شدن بر نگشته...

در رو هم قفل کرده...

داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از ناراحتی و نگرانی دیوونه میشه ...

مامان و بابای عروس پشت در داد میزنن :

دخترم درو باز کن ، مریم عزیزم سالمی ؟

آخرش داماد طاقت نمی آره به هر طریقی  شده درو میشکنه و میرن تو...

ادامه داستان در ادامه مطلب

انتظار را از کوچه های بن بست بیاموز

که دل خوش به تماشای هیچ رهگذری نیستند

چشم به راه آمدن کسی می نشینند که

اگر بیاید ، ماندنی ست...

دختری که مسخره بازی درمیاری نیگات می کنه 

و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!! 

دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه 

و میاد به دیدنت...!! 

دختری که وقتی قدم می زنید و یه پسر خوش تیپ تر می بینه، 

خودش رو بیشتر می چسبونه بهت...!! 

دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ، 

هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو می گیره...!! 

دختری که روز زن براش یه شاخه گل می خری ، 

با به لبخند غمگین می گه مهم خودتی...!! 

این دخترو حق نداری اذیت کنی...!